درباره وبلاگ

سلام ؛ دوستان خوش آمدين اميدوارم خوشتون بياد نظرم فراموش نشه
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما نسل بعدي ها و آدرس ma-naslebaadihaa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 14065
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

ما نسل بعدي ها
سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : ليلي بي دل و شيرين       

 

 مي تراود مهتاب

 مي درخشد شب تاب

 نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك

 غم اين خفته ي چند

 خواب در چشم ترم مي شكند

 نگران با من استاده سحر 

 صبح مي خواهد از من

 كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را

 بلكه خبر 

 در جگر ليكن خاري

 از ره اين سفرم مي شكند

 نازك آراي تن ساق گلي

 كه به جانش كشتم

 و به جان دادمش آب

 اي دريغا به برم مي شكند

 دست ها مي سايم

 تا دري بگشايم

 بر عبث مي پايم

 كه به در كس آيد

 در و ديوار به هم ريخته شان

 بر سرم مي شكند

 مي تراود مهتاب 

 مي درخشد شب تاب

 مانده پاي آبله از راه دراز

 بر دم دهكده مردي تنها

 كوله بارش بر دوش

 دست او بر در،مي گويد با خود:

 غم اين خفته ي چند

 خواب در چشم ترم مي شكند



دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : ليلي بي دل و شيرين       

قفسي بايد ساخت

 هرچه در دنيا گنجشك و قناري هست،

 با پرستوها و كبوترها

 همه را بايد يكجا به قفس انداخت!

 

 روزگاري است كه پرواز كبوترها

 در فضا ممنوع است

 كه چرا

 به حريم حرم جت ها 

 خصمانه تجاوز شده است!

 

 روزگاري است كه خوبي خفته است

 و بدي بيدار است

 و هياهوي قناري ها،

 خواب جت ها را آشفته است!

 

 غزل حافظ را مي خواندم:

 مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو

 تا به آنجا كه وصيّت مي كرد:

 گر روي پاك و مجرد چو مسيحا به فلك

 از فروغ تو به خورشيد رسد صد پرتو

 

 دلم از نام مسيحا لرزيد

 از پس پرده ي اشك

 من مسيحا را بالاي صليبش ديدم

 با سر خم شده بر سينه، كه باز

 به نكوكاري، پاكي، خوبي

 عشق مي ورزيد.

 

 و پسرهايش را

 كه چه سان پاك و مجرد به فلك تاخته اند

 و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند

 و برادرها را خانه برانداخته اند!

 دود در مزرعه ي سبز فلك جاري است.

 تيغه ي نقره ي داس مه نو زنگاري است،

 و آنچه هنگام درو حاصل ماست؛

 لعنت و نفرت و بيزاري است!

 

 روزگاري است كه خوبي خفته است

 و بدي بيدار است

 و غزل هاي قناري ها

 خواب جت ها را آشفته است!

 

 غزل حافظ را مي بندم

 از پس پرده ي اشك،

 خيره در مزرعه ي خشك فلك مي نگرم

 مي بينم:

 در دل شعله و دود

 مي شود خوشه ي پروين خاموش!

 پيش خود مي گويم:

 عهد خودرائي و خود كامي است،

 عصر خون آشامي است،

 كه درخشنده تر از خوشه ي پروين سپهر

 خوشه ي اشك يتيمان ويتنامي است!